وبلاگ نسرین اسکویی

خواستند از تو بگویند شبی شاعرها / عاقبت با قلم شرم نوشتند: نشد

مهر

در زمینی که ضمیرِ من و توست

از نخستین دیدار، هر سخن، هر رفتار

دانه هاییست که می افشانیم

برگ و باریست که می رویانیم

آب و خورشید و نسیمش «مِهـــر» است

گر بدان گونه که بایست به بار آیـَد

زندگی را به دل انگیزترین چهره بیــارایَد...

 

فریدون مشیری

 

۲۹ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۲:۵۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نسرین اسکویی

آمدی گریه کنی شعر بخوانی بروی!

آمدی گریه کنی شعر بخوانی بروی!

نامه ای خیس به دستم برسانی بروی!

در سلام تو خداحافظی ات پیدا بود..

قصدت این بود از اول که نمانی بروی

خواستی جاذبه ات را به رخ من بکشی

شاخه ی سیب دلم را بتکانی بروی

جای این قهوه ی فنجان که به آن لب نزدی

تلخ بود این که به جان لب برسانی بروی!

بس نبود اینهمه دیوانه ی ماهت بودم!؟

دلت آمد که مرا سر بدوانی بروی؟

چشم آتش ! مژه رگبار ! دو ابرو ماشه!

باید این گونه نگاهی بچکانی بروی

باشد این جان من این تو، بکشم راحت باش

ولی ای کاش که این شعر بخوانی بروی...

۲۲ فروردين ۹۴ ، ۱۰:۳۶ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
نسرین اسکویی

طراحی سایت شرکت مهک

طراحی سایت شرکت مهک با موفقیت به پایان رسید.

این مجموعه در راستای آموزش الکترونیک فعالیت دارد.

۲۲ دی ۹۳ ، ۱۴:۱۸ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نسرین اسکویی

زندگی چیدن سیبی ست که باید چید و رفت

زندگی چیدن سیبی ست که باید چید و رفت

                                         زندگی تکرار پاییز است که باید دید و رفت

قاصدک این کولی خانه به دوش

                              روزگار کوچه گردی های خود را زندگی نامید و رفت

۱۱ خرداد ۹۳ ، ۲۲:۲۴ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نسرین اسکویی

زندگی یک بازی دردآور است

زندگی یک بازی دردآور است

زندگی یک اول بی آخر است

زندگی کردیم و اما باختیم

کاخ خود را روی دریا ساختیم

لمس باید کرد این اندوه را

بر کمر باید کشید این کوه را

زندگی را با همین غمها خوش است

با همین بیش و همین کمها خوش است

باختیم و هیچ شاکی نیستیم

بر زمین خوردیم و خاکی نیستیم

۰۷ خرداد ۹۳ ، ۲۳:۰۵ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نسرین اسکویی

گفتم : تو ش‍‍‍‍ـیرین منی

گفتم : تو ش‍‍‍‍ـیرین منی. گفتی : تو فرهـادی مگر؟

گفتم : خرابت می شـوم. گفتی : تو آبـادی مگـر؟

گفتم : ندادی دل به من. گفتی : تو جان دادی مگر؟

گفتم : ز کـویت مـی روم. گفتی :تو آزادی مگـر؟

گفتم : فراموشم مکن. گفتی : تو در یادی مگر؟

۰۷ خرداد ۹۳ ، ۲۲:۵۸ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نسرین اسکویی

امشبی را که در آنیم

امشبی را که در آنیم غنیمت شمریم

 

شاید ای جان نرسیدیم به فردای دگر

۱۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۲:۴۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نسرین اسکویی

دستور زبان عشق

دست عشق از دامن دل دور باد!
می‌توان آیا به دل دستور داد؟


می‌توان آیا به دریا حکم کرد
که دلت را یادی از ساحل مباد؟


موج را آیا توان فرمود: ایست!
باد را فرمود: باید ایستاد؟


آنکه دستور زبان عشق را
بی‌گزاره در نهاد ما نهاد


خوب می‌دانست تیغ تیز را
در کف مستی نمی‌بایست داد

قیصر امین‌پور

۰۵ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۶:۱۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نسرین اسکویی

بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست

بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست

آه، بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

مثل عکس رخ مهتاب که افتاد در آب

در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد

بال وقتی قفس پر زدن چلچه هاست

بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است

مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

باز می پرسمت از مساله و دوری عشق

و سکوت تو جواب همه ی مساله هاست

۲۹ فروردين ۹۳ ، ۱۲:۵۷ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نسرین اسکویی

بر من گذشتی

بر من گذشتی،                    

سر بر نکــــــــردی


از عشق گفتم ،                   

 بـــــاور نکــــــــردی


دل را فــــــکندم                     

ارزان بــه پــــــایت

سودای مهـرش                    

در ســـــــر نکردی


گفتم گـــــلم را                      

می بویی از لطف


حتی به قهرش                     

پــــرپـــر نـــــکردی

دیدی ســبویی                      

پــــــــر نوش دارم

باتشنگـــی ها                       

لــــــب تـر نکـردی

هنگام مـستی                      

شور آفــــرین بود

لطفی که با ما                       

دیگر نکــــــــــردی

آتش گــــــرفتم                       

چــون شاخ نارنج

گفتم: نظـر کن                

سر بر نکــــــردی

۲۹ فروردين ۹۳ ، ۱۲:۲۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نسرین اسکویی