وبلاگ نسرین اسکویی

خواستند از تو بگویند شبی شاعرها / عاقبت با قلم شرم نوشتند: نشد

زندگی

زندگی بوم سفیدیست...

من و تو نقاش‌های این صفحه‌ایم٬

زندگی را می‌توان زیبا نگاشت...

زندگی را می‌توان رنگی کشید...

اندکی رنگ محبت٬

بیشتر رنگ عشق٬

سایه روشن‌هایی هم رنگ صفا!

۲۶ فروردين ۹۳ ، ۲۰:۴۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نسرین اسکویی

یار من آهنگر است و دم ز خوبان می زند

یک نظر بر یار کردم ، یار نالیدن گرفت

یک نظر بر ابر کردم ، ابر باریدن گرفت

یک نظر بر باد کردم ، باد رقصیدن گرفت

یک نظر بر کوه کردم ، کوه لرزیدن گرفت

تکیه بر دیوار کردم ، خاک بر فرقم نشست

خاک بر فرقش نشیند ، آنکه یار از من گرفت

رنگ زردم را ببین ، برگ ِ خزان را یاد کن

با بزرگان کم نشین ، اُفتادگان را یاد کن

مرغ ِ صیاد تو اَم ، افتاده ام در دام ِ عشق

یا بکش  یا دانه ده ، یا از قفس آزاد کن

ابر اگر از قبله خیزد ، سخت باران می شود

شاه اگر عادل نباشد ، مُلک ویران می شود

یک نصیحت با تو دارم ، تو به کس ظاهر مکن

خانه یِ نزدیک دریا زود ویران میشود

یار ِ من آهنگر است و دم ز خوبان می زند

دم به دم آتش به جان مستمندان می زند

طاقت هجران ندارد ، قلب پاکش نازکست

گه به آب و گه به آتش ، گه به سندان میزند

۲۴ فروردين ۹۳ ، ۲۲:۵۰ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نسرین اسکویی

گفتا که می بوسم تو را

گفتا که می بوسم تو را ، گفتم تمنا می کنم
گفتا اگر بیند کسی ، گفتم که حاشا می کنم
گفتا ز بخت بد اگر ، ناگه رقیب آید ز در
گفتم که با افسونگری ، او را ز سر وا می کنم
گفتا که تلخی های می گر نا گوار افتد مرا
گفتم که با نوش لبم ، آنرا گوارا می کنم
گفتا چه می بینی بگو ، در چشم چون آیینه ام
گفتم که من خود را در آن عریان تماشا می کنم
گفتا که از بی طاقتی دل قصد یغما می کند
گفتم که با یغما گران باری مدارا می کنم
گفتا که پیوند تو را با نقد هستی می خرم
گفتم که ارزانتر از این من با تو سودا می کنم
گفتا اگر از کوی خود روزی تو را گفتم برو
گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم
سیمین بهبهانی

۲۲ فروردين ۹۳ ، ۱۵:۵۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نسرین اسکویی

شعری زیبا از استاد شهریار

کسی نیست در این گوشه فراموشتر از من

وز گوشه نشینان توخاموشتر از من

هر کس به خیالیست هم آغوش و کسی نیست

ای گل به خیال تو هم آغوشتر از من

می نوشد از آن لعل شفقگون همه آفاق

اما که در این میکده غم نوشتر از من

افتاده جهانی همه مدهوش تو لیکن

افتاده تر از من نه و مدهوشتر از من

بی ماه رخ تو شب من هست سیه پوش

اما شب من هم نه سیه پوشتر از من

گفتی تو نه گوشی که سخن گویمت از عشق

ای نادره گفتار کجا گوشتر از من

بیژن تر از آنم که بچاهم کنی ای ترک

خونم بفشان کیست سیاوشتر از من

با لعل تو گفتم که علاجم لب نوشی است

بشکفت که یارب چه لبی نوشتر از من

آخر چه گلابی است به از اشک من ای گل؟

دیگی نه در این بادیه پرجوشتر از من

۱۹ فروردين ۹۳ ، ۲۲:۲۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نسرین اسکویی

شعری از سهراب

شب آرامی بود

می روم در ایوان، تا بپرسم از خود

زندگی یعنی چه؟

مادرم سینی چایی در دست

گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من

خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا

لب پاشویه نشست

پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد

شعر زیبایی خواند و مرا برد، به آرامش زیبای یقین

با خودم می گفتم :

زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست

زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست

رود دنیا جاریست

زندگی، آبتنی کردن در این رود است

ادامه مطلب...
۱۳ فروردين ۹۳ ، ۲۰:۵۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نسرین اسکویی

حال همه‌ی ما خوب است

سلام! 
حال همه‌ی ما خوب است 
ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور، 
که مردم به آن شادمانیِ بی‌سبب می‌گویند 
با این همه عمری اگر باقی بود 
طوری از کنارِ زندگی می‌گذرم 
که نه زانویِ آهویِ بی‌جفت بلرزد و 
نه این دلِ ناماندگارِ بی‌درمان! 


تا یادم نرفته است بنویسم 
حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود 
می‌دانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه‌ی باز نیامدن است 
اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی 
ببین انعکاس تبسم رویا 
شبیه شمایل شقایق نیست! 
راستی خبرت بدهم 
خواب دیده‌ام خانه‌ئی خریده‌ام 
بی‌پرده، بی‌پنجره، بی‌در، بی‌دیوار ... هی بخند! 
بی‌پرده بگویمت 
چیزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شد 
فردا را به فال نیک خواهم گرفت 
دارد همین لحظه 
یک فوج کبوتر سپید 
از فرازِ کوچه‌ی ما می‌گذرد 
باد بوی نامهای کسان من می‌دهد 
یادت می‌آید رفته بودی 
خبر از آرامش آسمان بیاوری!؟ 
نه ری‌را جان 
نامه‌ام باید کوتاه باشد 
ساده باشد 
بی حرفی از ابهام و آینه، 
از نو برایت می‌نویسم 
حال همه‌ی ما خوب است 

اما تو باور نکن!

۰۶ فروردين ۹۳ ، ۱۴:۴۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نسرین اسکویی

نه تو می مانی و نه اندوه

نه تو می مانی و نه اندوه

و نه هیچ یک از مردم این آبادی

به حباب نگران لب یک رود قسم

و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت

غصه هم خواهد رفت

آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند

لحظه ها عریانند

به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز

تو به آیینه،نه! آیینه به تو خیره شده ست

تو اگر خنده کنی او به تو خواهد خندید

و اگر بغض کنی

آه از آیینه دنیا که چه ها خواهد کرد

گنجه دیروزت، پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف!

بسته های فردا همه ای کاش ای کاش!

ظرف این لحظه ولیکن خالی ست

ساحت سینه پذیرای چه کس خواهد بود

غم که از راه رسید در این خانه بر او باز مکن

تا خدا یک رگ گردن باقی ست

تا خدا مانده به غم وعده این خانه مده

 

کیوان شاهبداغی

۰۶ فروردين ۹۳ ، ۱۴:۳۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نسرین اسکویی

آتش هجران

آتش هجران

آتشی زد شب هجرم به دل و جان که مپرس           آن چنان سوختم از آتش هجران که مپرس

۰۶ فروردين ۹۳ ، ۱۴:۲۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نسرین اسکویی

خوش آمدی بهار !


بهار

نوبهار آمد وچون عهدبتان توبه شکست

فصل گل دامن ساقی نتوان داد زدست

کاسه وکوزه ایمان که نمودند درست

دیدم آن کاسه به تنگ آمد و آن کوزه شکست

۰۵ فروردين ۹۳ ، ۰۰:۰۰ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
نسرین اسکویی